معنی طریق و روش

حل جدول

لغت نامه دهخدا

طریق طریق

طریق طریق. [طِرْ ری طِرْ ری] (ع صوت مرکب) بجای طرقواکه فعل امر است استعمال کنند. رجوع به طرقوا شود.


طریق

طریق. [طَ] (ع اِ) راه. ج، اَطْرُق، طُرُق، طُرْق، اَطْرِقاء، اَطْرِقَه. جج، طُرُقات. (منتهی الارب) (آنندراج). سبیل. صراط. رَوِش. وجه. نحو. مبقره. بوری. بوریّه. باری. باریه. باریاء. بوریاء. صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: طریق مأخوذ است از طرق بمعنی کوفتن، چون پای روندگان راه را میکوبد، لهذا راه را طریق گفتند - انتهی. و با لفظ سپردن و گرفتن مستعمل است:
فلک چون بیابان دمد چون مسافر
منازل منازل، مجره طریق.
منوچهری.
نه خیره گردد چشم من از شب تاری
نه سست گردد پای من از طریق دراز.
مسعودسعد.
علاجی در وهم راه نیابد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواند آمد، چنانکه طریق مراجعت آن بسته ماند. (کلیله و دمنه). بدو [به مرجع] باید پیوست... آنگاه... انابت مفید نباشد، نه راه بازگشتن مهیا... و نه طریق توبت آسان. (کلیله و دمنه). می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده. (کلیله و دمنه).
گردباد از من طریق بادپیمائی گرفت
وحشت ازمجنون ما آهوی صحرائی گرفت.
صائب (از آنندراج).
بسپرده طریق پیشوائی
شایان چو پدر به مقتدائی.
درویش واله هروی (از آنندراج).
و رجوع به شعوری ج 2 ص 164 شود. || مسلک. مذهب. روش دینی:
زین کور و کر لشکر بیزاری
گر بر طریق حیدر کراری.
ناصرخسرو.
هرکه بوی داروی من یابد از تو بی گمان
گویدت تو بر طریق ناصر دین خسروی.
ناصرخسرو.
وآن کو نه بر این طریق باشد
او کافر و رافضی است بی دین.
ناصرخسرو.
گر ندانی که این مثل بر کیست
بروی بر طریق ملعون پیل.
ناصرخسرو.
چند پرسی بر طریق کیستی
بر طریق وملت پیغمبرم.
ناصرخسرو.
پس به طریق تو خدای جهان
بیشک در ماش و جو و لوبیاست.
ناصرخسرو.
چنین گفتند رو بشناس خود را
طریق کفر و دین و نیک و بد را.
ناصرخسرو.
طریق برهمنان دیده ای که چون باشد
زنان و مردان خوش روزگار از آتش و آب.
مسعودسعد.
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق.
مولوی.
|| روش. شیوه. رسم. طرز. اسلوب. نمط. هنجار. وجه. نحوه:
می گیر و عطا بخش و نکو گوی و نکو خواه
این است کریمی و طریق ادب این است.
منوچهری.
آنچه مثال وی نگاه داشتند و آنچه بر طریق استبداد رفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202). تا سنت پیغمبر بجای آورده باشیم و طریقی که پدران ما بر آن رفته اند نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب). ملاقات کن نبشته را به آن طریقی که تعظیم کنی آن را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). و روبرو میشود با واقعه ای به آن طریق که رضا به قضا میدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
چنین طریق ز شاهان که را بود که تراست
به حلم و عفو درنگ و به جنگ و جود شتاب.
مسعودسعد.
تازه در خسروی به حل و به عقد
صد طریق ستوده بنهادی.
مسعودسعد.
طریق دست آمدن چه باشد؟ (کلیله و دمنه). و فرضیت مجاهدت هم از روی شرع و هم از طریق خرد ثابت گشت. (کلیله و دمنه). یکی از ایشان قاضیی که در امضای احکام شرع از طریق دیانت و قضیت امانت نگذرد. (کلیله و دمنه). و نوبت جهانداری هم از وجه ارث و هم از طریق اکتساب بدو رسانده. (کلیله و دمنه). به چه طریق قدم در این مهم خواهی نهاد؟ (کلیله و دمنه). طریق آن است که به حیلت در پی کار او ایستیم. (کلیله و دمنه). لکن هرچه بدین فضایل متحلی باشد، اگر در همه ابواب رضای او جسته آید،... از طریق کرم و خرد دور نیفتد. (کلیله و دمنه). چه اگر از این طریق عدول افتد، هر روز مکروهی یابد. (کلیله و دمنه). بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده. (کلیله و دمنه). چندانکه بدو [گاو]رسیدم، سخن به طریق اکفاء میگفتم. (کلیله و دمنه). و احداث متعلمان به طریق تحصیل علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه). طریق آن است که این مرهم هم از ایشان طلبی و این عذر هم از درگاه ایشان خواهی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی خطی ص 100). طریق آن است که از این مقام برخیزی و به جانب دیگر تحویل کنی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی خطی ص 41). اگر چنانک اتفاقاً ظفر و نصرت که مرا افتاده ترا افتادی و من در دست تو اسیر گشتمی با من چه طریق خواستی سپردن. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 174). گفتا طریق چیست ؟ گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران، کتاب گلستانی بشاید تصنیف کردن. (سعدی).
غضبی کز طریق دانش خاست
عقل و دین عذر آن تواند خواست.
اوحدی.
|| حال. حالت. || عادت. خو. دأب. || پیشه. کار. حرفه:
انجم گردون شمردن کی طریق اعور است.
امیر علیشیر نوائی.
|| خجل. (غیاث اللغات) (آنندراج). || دراصطلاح رمل، شکلی از اشکال شانزده گانه ٔ رمل است. (غیاث اللغات). و نزد اهل رمل شکلی است که در آن فقط نقطه هاست بدینسان:
.... (از کشاف اصطلاحات الفنون). || در نزد فقیهان بر دو گونه است: طریق عام و آن را نافذ هم نامند و طریق خاص که آن را نیز بهمین نام و هم بنام طریق غیرنافذ خوانند. و ذیل لفظ سکه در این باره گفتگو شد. || در نزد اهل قرائت قسمی از احوال اسناد است. رجوع به اسناد شود. || در نزد شاعران، مرادف طرز و سبک است. رجوع به طرز شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) _ (: k05l) _
بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت
سخن که نظم دهند آن درست باید و راست.
مسعودسعد.
هست طریق غریب اینکه من آورده ام
اهل سخن را سزد گفته ٔ من پیشوا.
خاقانی.
|| در نزد متکلمان و دانشمندان علم اصول، طریق وسیله ای است که با نظر صحیح در آن بتوان به مطلوب رسید، اگر مطلوب تصور باشد طریق آن را معرف گویندو اگر تصدیق باشد طریق آن را دلیل خوانند. علت اینکه «امکان رسیدن » در تعریف قید شده بدان سبب است که با عدم توصل یا رسیدن طریق تحقق نمی پذیرد و بهمین سبب فقط امکان توصل در نظر گرفته شده است. و قید «نظر صحیح » در تعریف از این رو است که نظر فاسد مطلوب را ایجاب نمیکند و ممکن نیست بوسیله ٔ آن به مطلوب رسید زیرا در ماهیت آن وسیله ای برای رسیدن به مطلوب نیست وتعریف مزبور در لفظ «دلیل » نیز توضیح داده شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || در نزد اهل حقیقت «تصوف » عبارت از مراسم خدای تعالی و احکام تکلیفی مشروعی است که در آنها رخصت راه نیابد زیرا جستجوی رخصت ها سبب پدید آمدن طبیعتی میشود که مقتضی وقفه و فترت در طریق است. در جرجانی چنین است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || ج ِ طریقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به طریقت و طریقه شود.

طریق. [طُ رَ] (ع اِ) نخله ای است حجازی. (منتهی الارب). نخله حجازیه. (اقرب الموارد). اُطیرق مثله. (منتهی الارب). نوعی نخل حجاز.

طریق. [طِرْ ری] (ع ص) نیک خاموش. || (اِ) کروان نر که چوبینه باشد. (منتهی الارب).به عربی کروان نر را نامند. (فهرست مخزن الادویه).


روش

روش. [رَ وِ] (اِمص) طرز. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طریقه. (آنندراج). قاعده و قانون. (برهان) (ناظم الاطباء). راه. هنجار. شیوه. اسلوب. وَتیرَه. نَسَق. منوال. سبک. طریق. گونه. سنت. نَمَط. رسم و آیین. نهج. قاعده:
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بدین گونه پیش آوریدم روش.
فردوسی.
تو این را دروغ و فسانه مدان
بیک سان روش در زمانه مدان.
فردوسی.
بجای آوردی به روش سلف صالح خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
واقف گردان او را در آنچه جسته ای آنرا... و مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
چون به نسبت روش خواجه و درویشان آن جمعهیچ محل اعتراض نیافتند سخنان بیرون از جاده بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 189). میانه رفتن و روش صالح یک جزو است از 24 جزو پیغامبری. (انیس الطالبین ص 12).
خاقانی بلند سخن در جهان منم
کآزادی از جهان روش حکمت من است.
خاقانی.
از طپش عشق تو در روش مدح شاه
خاطر خاقانی است سحرحلال آفرین.
خاقانی.
در روش مدح تو خاطر خاقانی است
موی معانی شکاف روی معالی نگار.
خاقانی.
همه روز این شگرفی بود کارش
همه عمر این روش بود اختیارش.
نظامی.
وزآن بیمایگان را مایه بخشیم
روان را زین روش پیرایه بخشیم.
نظامی (خسرو و شیرین ص 431).
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی.
حافظ.
تو بندگی چوگدایان بشرطمزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند.
حافظ.
کینه جویی روش احسان نیست
هرکه احسان نکند انسان نیست.
جامی.
- روش احمد داشتن، پیروی و اطاعت پیغمبر آخرالزمان را کردن. (ناظم الاطباء).
- نیکوروش، آنکه شیوه و راه و رسم پسندیده داشته باشد:
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقض تو گفتن نیابد مجال.
سعدی.
|| راه رفتن. (برهان). حرکت و آمدوشد. (ناظم الاطباء). رفتار. مَشْی. رفتن. علم رفتن:
که هرچیز کو آفرید از بوش
بدان سو کشد بندگان را روش.
فردوسی.
هرآن چیز کو خواست اندر بوش
به آن است چرخ روان را روش.
فردوسی.
همیشه تا به روش ماه تیزتر ز زحل
همیشه تا به شرف نور پیشتر ز ظلام.
فرخی.
روش دارد ستاره بآسمان بر
همیدون مهر دارد تن بجان بر.
(ویس و رامین).
خاقانی آن کسان که طریق تو می روند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست.
خاقانی.
نجویند کین تازه دارند مهر
مگر کز روش بازماند سپهر.
نظامی.
کاین روش از راه قضا دور دار
چون تو قضا را بجوی صدهزار.
نظامی.
پای طلب از روش فروماند
می بینم و چاره نیست الاک.
سعدی.
من آدمی بچنین قد و شکل و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت.
سعدی.
مکن اندر روش قدمها سست
تا بیاری سبوز آب درست.
اوحدی.
زاغی روش کبک دری می آموخت
آن دست نداد و راه خود رفت ز دست.
؟ (از امثال و حکم).
- شکم روش، اسهال. (ناظم الاطباء).
|| خرامیدن و درگذشتن. (از برهان قاطع). طرز و رسم خرامیدن. (ناظم الاطباء):
در این روش که تویی گر به مرده برگذری
عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش.
سعدی.
در این روش که تویی پیش هرکه بازآیی
گرش به تیغ زنی روی باز پس نکند.
سعدی.
|| سبقت گرفتن. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). || قضا. (یادداشت مؤلف):
نگردد به کام تو هرگز روش
روش دیگر و تو بدیگر منش.
ابوشکور.
|| مثل و مانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). || (اِ) راهرو میان باغ. (برهان قاطع) (از آنندراج). خیابان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی). معبر. (ناظم الاطباء):
چمنهای آنرا ز نزهت ریاحین
روشهای آنرا ز خوبی صنوبر.
ازرقی (از آنندراج).

روش. [رَ / رُو] (اِ) در تداول محلی گناباد بر رشته یا نخ طناب مانندی اطلاق کنند که آنرا از پارچه جدا سازند. چنانکه گویند: پارچه یا جامه را روش روش کرد.

فارسی به عربی

طریق

طریق

فرهنگ فارسی هوشیار

طریق

راه، صراط، روش، نحو، وجه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

طریق

راه، روش

فرهنگ عمید

طریق

راه، مسیر،
روش، طریقه، رسم،
٣. مسلک، مذهب،

فرهنگ معین

طریق

راه، شیوه، روش، آئین، مسلک، حال، حالت، عادت، خو، پیشه، شغل. [خوانش: (طَ) [ع.] (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

طریق

جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر، روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه، مذهب، مسلک، نحله، پیشه، حرفه، کار، عادت، خو، راه، نغمه، سرود، سبک، طرز، قاعده، قانون، هنجار

عربی به فارسی

طریق

کوچه , راه باریک , گلو , نای , راه دریایی , مسیر که باخط کشی مشخص میشود , خط سیر هوایی , کوچه ساختن , منشعب کردن , میسر , بجاده , راه , معبر , طریق , خیابان , راه اهن , سواره رو , وسط خیابان , زمین جاده , مسیر چیزیرا تعیین کردن , خط سیر , جاده , مسیر , جریان معمولی , راه عبور , شارع عام , شاهراه , سبک (سابک) , طرز , طریقه

معادل ابجد

طریق و روش

831

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری